آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

پاداش بهشتی من

روشهای آموزش موسیقی به کودکان

1391/5/4 22:24
نویسنده : مریم
426 بازدید
اشتراک گذاری

بطور كلي چندين روش بعنوان روشهاي آموزش موسيقي كودك در دنيا وجود دارد كه در حقيقت تدوين اين روشها از ابتداي قرن بيستم بنا به ضرورت و نياز به روشهاي موثر و مفيد آموزشي و وجود آشفتگي و سردرگمي فراوان در امر آموزش موسيقي كودك بوجود آمده است.
اولين كسي كه به تدوين روشهاي صحيح و كامل موسيقي پرداخت يك پزشك ايتاليايي بنام "كلوديد مونته سوري" (Claudio Montessory) مي باشد، كه حرفه اصلي او موسيقي نبود و اطلاعات زيادي در اين مورد نداشته است.
بعد ها افراد ديگري كه بيشتر آنها از اهالي سوئيس بودند با بكارگيري شيوه هاي علمي تر دامنه وسيعتري را در اين زمينه بوجود آورند. مانند: "اميل ژاك دالكروز" (Emile Jaqucs Dalcroze 1865 -1950)، "كارل ارف" (Karl Orff 1895-1982)، "زلتان كداي" (Zoltan Kodaly ) كه سيستم مجارستاني را ابداع نمود. البته بايد متذكر شويم كه همگي آنها در يك محدوده جغرافيايي زندگي مي كردند. بعد از دو يا سه نسل، "ادگار ويلمز" (Edgar Willcms) و "مارتينو" (Martinoe) سيستمهاي جديدي را بنيانگذاري نمودند، و تحول چشمگيري در عرضه آموزش موسيقي كودك بوجود آوردند. خاتمه جنگ جهاني دوم، مصادف بود با پيدايش دو سيستم متفاوت در دو منطقه دنيا، يكي سيستم "سوزوكي" (Suzuki Shinchi 1898-1998) در ژاپن و ديگري سيستم "مانهاتان" (Manhatan Vill) در ايالات متحده آمريكا.

اين هشت روش تا امروز هر كدام بنحوي اجرا شده و هر يك ويژگي خاص خود را دارا مي باشد. در اينجا به بررسي هر يك از اين روشها مي پردازيم:
كوديد مونته سوري : همانطور كه گفته شد او يك پزشك بود كه به هيچ وجه موسيقي نمي دانست. وي در سال 1907 "خانه كودكان" را براي كودكان 3 تا 7 ساله تاسيس نمود و سعي كرد مسائل آموزشي تربيتي كودكان معلول را مطرح كند و از همين طريق به موسيقي دست يافت.
بنابراين، آراء نظرات "مونته سوري" اصلا" موسيقيايي نبودند، بلكه تعليم و تربيتي بودند. مونته سوري معتقد بود كودك بايد در فرايند آموزشي خود عامل فعالي باشد يا بايد به او عنوان يك عامل فعال در فرايند آموزشي خود نگاه كرد. كودك كسي نيست كه فقط در معرض اتفاقات قرار گيرد، بلكه كسي است كه بايد بوسيله اراده اش اتفاقات را بوجود آورد. به همين خاطر ما بايد دائما" ساختمان تجربه مداومي را پي ريزي كنيم، چون كودك در هر لحظه ممكن است حركت متفاوتي را انجام دهد. پس روش آموزش به خود كودك بستگي دارد.
اولين نتيجه اي كه مي توان از اين روش گرفت اين است كه فرآگيري كودك بسيار آزاد است و آنرا در هيچ سيستمي نمي توان محدود كرد و به عقيده او اشياء بهترين مربيان هستند. او محيطي را بوجود آورد كه در آن اشياء همگي واقعي هستند، يعني هيچ اسباب مصنوعي وجود ندارد.
مونته سوري معتقد است كودك را نبايد رها كرد بلكه مربي بايد گام به گام با او حركت كند. البته نه اينكه مثل كودكان رفتار كند، ولي حتي الامكان سعي نمايد بياموزد كه چگونه با كودك رفتار كند. مونته سوري پس از همكاري با دوست موسيقيدانش "ماچروني" (Maccriaronni) اساس دوره هاي آموزشي خود را بر مبناي درك مفاهيم موسيقي بنيانگذاري كرد. ابتدا صدا ها را دسته بندي نمود و با شيوه هاي مختلف كودكان را آزمود و تمريناتي را در جهت دقيق شنيدن صداها بعنوان برترين نمود آموزش موسيقي پايه ريزي كرد و معتقد بود بسياري از فعاليتهاي صدايي و غير صدايي بايد به آواز خواندن منجر شود. يعني بچه ها صداهايي را كه مي شنوند بايد بخوانند. نكته مهم ديگري كه در روش مونته سوري حائز اهميت است، حركات ريتميك است كه باعث پرورش و رشد جسماني كودك مي شود. براي اين منظور نيز "ماچروني" با تغيير سرعت در قطعاتي كه توسط پيانو مي نواخت به كودكان مي آموخت كه چگونه به صداهاي مختلفي كه با سرعتهاي متفاوت اجرا مي شوند عكس العمل نشان دهند.
علي رغم نكات مثبتي كه در روش مونته سوري وجود داشت، بسياري از نقطه نظرات او به زودي به فراموشي سپرده شد. چراكه او به كار گروهي اعتقادي نداشت و تجربياتش بسيار فردي بود. ولي يك نقطه نظر اساسي مونته سوري هيچگاه از ياد نرفت و آن هم اين بود : " بچه ها بايد بياموزند چگونه بياموزند

اميل ژاك دالكروز
"دالكروز" از اهالي سوئيس بود و اعتقاد داشت كه سالهاي اوليه زندگي بويژه براي گسترش مهارتهاي پايه اي موسيقي بسيار مهم و زير بنايي مي باشد. دالكروز بر خلاف مونته سوري كه از موسيقي اطلاع زيادي نداشت استاد هارموني در كنسرواتوار ژنو بود. بنابراين در سال 1905 ميلادي نتيجه تحقيقات خود را ارائه داد.
او معتقد بود كه يكي از زير ساختمانهاي تعليم و تربيت بايد رشد هوش و شعور موسيقايي كودكان باشد. وي سيستمي را تدوين نمود كه اساسي ترين آن بداهه خواني در سلفژ و سرايش بود. اما در عمل با حركاتي مواجه شد كه خودش آنرا "اوريتميك" (Orirytmic) نامگذاري كرد.
اوريتميك در حقيقت يك دوره حركات بود كه كودكان را از طريق حركات فيزيكي به درك مشخصي از مفاهيم و عناصر موسيقي مثل ملودي، ريتم، هارموني سبك وفرم راهنمائي ميكرد. او ذهن و جسم را با هم در آميخت و روشي بر پايه شكل دادن مفاهيم ذهني توسط حركات بدن پايه ريزي كرد. در اين روش دست زدن، پريدن ، مكالمه، آواز خواندن، قدم زدن، خزيدن، لغزيدن، تلو تلو خوردن و غيره همه بكار گرفته ميشود.
در مقايسه روش دالكروز و مونته سوري يك نطقه اشتراك وجود دارد و آن هم اهميت فراواني است كه آنها براي آواز خواندن قائل بودند. دالكروز مي گويد خواندن حتي اگر يك ربع ساعت طول بكشد بايد جزء برنامه هر روز كودكان باشد. فعاليتهاي شنيداري، روندهاي حركتي و بعد استفاده از نتهاي (MI وSOL) سپس آواز خواندن با همين دو نت، پرورش صداي تك تك كودكان، تقويت بداهه پردازي با انواع اصوات از ويژگيهاي مهم روش دالكروز ميباشد. بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه در روش دالگروز حركات فيزيكي ميتواند عنصر زير بنايي موسيقي براي كودكان باشد.
كارل ارف حدودا" بيست سال بعد "كارل ارف" آهنگساز، مربي و موسيقيدان آلماني به خاطر ضعف در آموزشهاي بنيادين موسيقي تصميم گرفت "مدرسه موسيقي و ورزش" را بنيانگذاري كند. كارل ارف تاكيد فراوان بر خلاقيت و بداهه پردازي داشت و هدف اوليه و مقدماتي موسيقي را پرورش خلاقيت و كشف توانايي هاي بالقوه كودكان ميدانست. از ويژگيهاي مهم روش ارف مي توان كاربردهاي درماني آنرا نام برد، بعنوان مثال: تاكيد بر ريتم و هماهنگي گفتار، تاكيد بر حركات بدني و نواختن ساز، خواندن سرود و آواز، كه تاثير مجموعه اين فعاليتها در كساني كه مشكل تكلم دارند باعث تحريك و رشد گفتار و زبان و حركات بدني مي شود.

از اينرو بسياري از اين روشها جنبه موسيقي درماني پيدا مي كنند و دقيقا به همين خاطر كارل ارف نام مدرسه اش را "مدرسه موسيقي و ورزش" ناميده است.
در روش ارف براي آموزش ريتم به كودكان از لغات آشنا و مانوس مثل اسامي حيوانات، گلها، اسامي خود بچه ها، اشياء و حتي لغاتي كه فاقد معاني خاص باشد استفاده مي شود. براي آموزش صداهاي موسيقي، ارف نيز مانند: دالكروز ابتدا از دو صداي (MI و SOL) استفاده مي كند و بعد از يك دوره تمرينات يكماهه يا دو ماهه بر روي اين صداها، بقيه صدا ها را بكار مي گيرد. La به Sol اضافه مي شود و به همين ترتيب نتهاي (Re و Do) نيز به اين مجموعه مي پيوندند كه حاصل اين پنج صدا گام "پنتاتونيك" يا پنج صدايي را بوجود مي آورد. همين امر باعث شد كه عناصر موسيقيائي كارل ارف از نظر تئوريك كاملتر از شيوه هاي قبل از خودش باشد. او غالبا از ترانه و ملوديهايي استفاده مي كرد كه بر اساس آوازها و ترانه ها محلي و رايج ملل مختلف، از جمله آلمان شكل گرفته بود و از آنجا كه گردش ملودي در ترانه هاي محلي و فولكلور بيشتر در گام پنج صدايي (پنتاتونيك) صورت مي گيرد. تمرينات و آهنگهاي مخصوص كودكان را در اين گام تنظيم كرده و معتقد است كه گردشهاي ملوديك در گام پنج نتي براي كودكان خوشايند تر است.
كارل ارف نه تنها در تدوين روشهاي آموزشي براي كودكان تلاش فراوان نمود، بلكه در ساختمان سازهاي مناسب براي كودكان از هيچ كوششي دريغ نكرده و سرانجام نيز موفق شد.
او با تغيير شكل بر روي سازهايي كه در آسياي جنوب شرقي رواج داشت موفق به ساختن سازهايي شد كه بعد ها بنام سازهاي "ارف" نامگذاري شد. خصوصيات اين سازها در بخش ويژگي سازهاي كودكان مفصلا ارائه خواهد شد

زولتان كوداي
در بينابين سالهايي كه دالكروز و ارف متد هاي خود را به جهان ارائه مي كردند، زولتان كوداي(Zolt?n Kod?ly) اهل مجارستان بخاطر ضعف آموزش موسيقي در كشورش اقدام به تدريس روشي در جهت ارتقاي سطح آموزش موسيقي نمود و در سال 1906 دست به كار تحقيق و انتشار آوازهاي مجاري شده و معتقد بود براي اينكه بخواهيم موسيقيداني را تربيت كنيم بهترين راه، انتقال ميراث موسيقائي هر كشور به كودكانش مي باشد؛ او فراگيري موسيقي را براي كودكان ضروري مي دانست.
كوداي سواد موسيقي را در سه جنبه، خواندن، نوشتن و تفكر موسيقي رشد مي داد و به همين دليل سنين سه تا پنج سالگي را از لحاظ تربيت موسيقي نسبت به سنين ديگر ترجيح داده و اعتقاد داشت، تمرين جدي و شركت در كار گروهي و اجراي موسيقي، دانش كودك را در بقيه عرصه ها بالا مي برد و به همين علت نه تنها فرهنگ پايه ريزي مي شود، بلكه بر توانايي هاي جسمي و ذهني كودك به سازنده ترين و مفيد ترين شكل اهميت داده مي شود.
"كوداي" نيز ترانه ها و ملودي هاي محلي را براي آموزش كودكان مناسب مي داند و مي گويد:"موسيقي محلي بايد زبان مادري كودكان باشد، و (بهتر است) كودك پس از دستيابي به آن به سراغ موسيقي خارجي برود." همچنين كوداي اهميت فراواني براي سلفژ سرايش، آواز خواني گروهي، ترانه هاي محلي و بازيهاي آوازي قائل بود و معتقد بود كه لذت ناشي از كار و تلاش در يك حركت گروهي خوب و شايسته انسانهاي منضبط، با شخصيتهاي متعالي مي سازد. آواز خواني گروهي بسيار ارزشمند است، زيرا مي توان همه نوع فرهنگ را از آن بدست آورد.
كوداي سفرهاي زيادي به سراسر دنيا نمود و براي روشهاي ديگران احترام خاصي قائل بود و توصيه مي كرد كه روشهاي ديگران را بايد مورد بررسي قرار داد و از آنها اقتباس كرد؛ زيرا روشهايي كه در هر كشور بوجود مي آيند براي كشورهاي ديگر هم قابل استفاده مي باشند.
كواي نيز مانند كارل ارف براي شروع آموزش از همان نتهاي "مي" و "سل" استفاده مي كرد، و براي آموزش ساير نتها علائم " حركتي دست" كه ابداء يك معلم انگليسي به نام "جان اسپنسر كورون" ( John Spencer Curven) بود بكار مي برد و سعي مي كرد با اين روش ساده در دل كودكان كم سن و سال نفوذ كرده و موسيقي را به آنها بياموزد.
كوداي هم فواصل پنج تاي (پنتاتونيك) را براي كودكان مناسبتر از ساير فواصل مي دانست و معتقد بود، فواصل نيم پرده اي براي كودكان نامناسب است. اين نظريه يكي از ضعفهاي عمده روش كودالي مي باشد؛ چون براي كودك فرق نمي كند، نيم پرده يا پرده كامل يا حتي ربع پرده را بخواند.
كودكان به لحاظ برخورداري از شنوايي بكري كه دارند، آماده پذيرش هر گونه فاصله اي هستند و اين مهمترين ويژگي كودكان مي باشد، كه بايد معلمين موسيقي به آن توجه بسياري هوشمندانه اي اعمال دارند.
با اين همه در روش كوداي آواز خواني بدون ساز، آوازهاي كوتاه، حركتهاي آزاد، مهارتهاي ريتميك، تربيت گوش و حافظه موسيقايي بسيار مورد توجه مي باشد. (ادامه دارد)

مانهاتان ويل
در سالهاي 1970 تلاش و كوشش فراواني بطور گسترده و جامع در ايالات متحده آمريكا در جهت شكوفايي موسيقي انجام گرفت و به موفقيتهاي قابل توجهي نيز دست يافت كه البته بيشتر اين فعاليتها فردي بود.

ولي بعد از تاسيس كالج "مانهاتان ويل" موسيقي در يك مجموعه بزرگتر و گسترده آموزش داده ميشد؛ و اين بار هدف اين كالج تنها آموزش موسيقي نبود، بلكه موسيقي به يك گروه بزرگتر، هنر و ادبيات و آموزش پرورش تعلق گرفت.
آنها قصد داشتند هنر و ادبيات آموزش و پرورش را در ايالات متحده به سطحي بالاتر ارتقا دهند. به همين خاطر يك طرح تحقيقاتي به نام "اينتراكشن" (Interaction) يا تاثير متقابل تصويب كردند كه اين طرح برنامه آموزش موسيقي از كودكستان تا آموزش عالي را تحت پوشش خود قرار مي داد.
در اين روش تركيبي از روشهاي موجود مورد بررسي قرار مي گرفت و اساس فعاليتها و خلاقيت در روش مانهاتان مانند روش مونته سوري بر مبناي كشف و يافته هاي شخصي بنا ميشود. در اين سيستم كودكان هم سن يافته ها و تجربيات شخصي خود را با هم مقايسه ميكنند و بايد صداهاي موسيقي را مثل يك آهنگ در نظر بگيرند و با آن سرو كار داشته باشند. مثلا يك گروه سه يا چهار نفري هر كدام با يك كاغذ مچاله شده، صداهاي متفاوتي را ايجاد مي كنند و كوك صداهاي مختلفي را تجربه كرده تا اينكه به صداي مخصوص خودش برسد.
در اين روش كار معلم بسيار سخت و پيچيده است و آموزش معلم در اين سيستم در درجه اول اهميت قرار مي گيرد. كنسرواتوارهاي مختلف آمريكا نيز به همين منظور معلمين بسيار ورزيده اي در اين زمينه تربيت كردند و از جمله فعاليتهايي كه در اين مجموعه انجام مي گرفت مي توان راهنمايي و كشف، كاربرد دوباره صداها، بداهه نوازي با اصوات، باز سازي صداهاي اطراف مثل تقليد صداي هواپيما، حيوانات، طبيعت و ... را نام برد.

ادگار ويلمز و مارتينو
ادگار ويلمز نيز مانند " دالكروز" از اهالي سوئيس بود و معتقد بود آموزش موسيقي از "رحم" مادر شكل ميگرد و اولين آوازهايي كه كودك فرا ميگيرد، در بطن مادر است، بنابراين ما از محدوده كودك هم خارج شده به زمان قبل از تولد ميرويم؛ و بهترين شرايط اجتماعي، شرايطي است كه خانواده به وجود مي آورد. در سيستم ويلمز با دو عامل كودك و خانواده روبرو هستيم. بنابه اعتقاد ويلمز هيچگونه فعاليت جدي آموزشي موسيقي را تا قبل از شش سالگي نبايد به كودك آموخت ولي كودك تا شش سالگي بايد موسيقيدان بشود.
البته نه به معناي توانايي اجراي يك ساز، بلكه از نظر شناخت موسيقي و درك بنيانهاي اساسي آن. ويلمز بنيانهاي اساسي موسيقي را شامل، سه مقوله (ريتم، ملودي و هارموني) ميداند و معتقد است براي يافتن سه مقوله بايد در طبيعت و اجتماع آنها را جستجو كرد و آنچه را كه در طبيعت و زندگي اجتماعي وجود دارد. استخراج كرده به كودك عرضه شود. در اين روش هيچگونه ساز مخصوص كودكان وجود ندارد. مگر اينكه كودك خودش آنرا كشف كند.
در عين حال تمام سازهاي موجود بايد در اختيار كودك قرار گيرند، تا خودش آنچه را كه با روحياتش سازگار است انتخاب كند. ما در روش ويلمز به يك معلم بسيار ورزيده و يك روش كار آزموده و يك خانواده توانا نيازمنديم؛ و به طور كلي بوجود آوردن يك سيستم آموزشي جدي تنها با داشتن معلمهاي خوب هم، به يك رهنمون جمعي و مفيد نخواهد رسيد. براي رسيدن به بنيانهاي صحيح آموزش موسيقي به يك مجموعه بيش از ده نفر نيازمنديم. به همين منظور ويلمز آموزش خود را در مهد كودكها، متمركز ميكند. آموزشهايي كه از شش سالگي در مدارس شروع ميشود، براي ويلمز تمام شده است.
در مقايسه روشهاي گذشته با روش ويلمز، به اين نتيجه ميرسيم كه روش مونته سوري درمان ميكند، سوزوكي موسيقيدان بار مي آورد، ارف روشهاي مختص استفاده مي كند، ولي در روش ويلمز محدوديتي وجود ندارد، مگر اينكه خود كودك آنرا بوجود آورد.
روش مارتينو نيز در دل روش ويلمز جاي ميگيرد و چيزي جداي از آن نيست، البته مارتينو تمام كارهاي خود را با دبستانيها انجام مي داد و روش بسيار گسترده اي در تدريس آواز داشت. كه درنهايت به تربيت خواننده منجر ميشد. بنيانهاي اساسي روش مارتينو اين بود كه چگونه بايد آواز خواند و بنوعي{تقريبا"} تمام روشهاي آواز كه در دنيا وجود داشته، در روش او بكار گرفته شده است.
در پايان بررسي شيوه هاي فوق بايد متذكر شد كه از اواخر قرن بيستم، تقريبا" در سراسر دنيا هيچ كس به هيچ روشي پايبند نيست و كار نميكند، بلكه روشي را انتخاب مي كند كه متناسب با توانايي كودكان باشد. اميدوار هستيم كه اين روشها در كشور ما نيز بكار گرفته شود و بهترين و مناسبترين آنها براي آموزش موسيقي به كودكان ايراني در نظر گرفته شود

مقدمه: شيني چي سوزوكي (Shinichi Suzuki)، مدرس ويولون كه شهرت جهاني دارد، در شهر ناگوياي ژاپن متولد شد. پدرش معروفترين كارگاه ويولون سازي را داشت. ابتدا نزد پدرش شاغل بود؛ نواختن را هفده سالگي شروع و تحصيل خود را در توكيو به انتها رساند و بعد عازم برلين شد، جايي كه هشت سال تمام شاگردي كارل كلينگلر (Karl Klinglers) را كرد، به علاوه در اين شهر توانست با نامدارترين هنرمندان و پژوهشگران آشنا شود، از جمله آلبرت انيشتن.
در سال 1928 با همسرش والتراوت (Waltraut) به ژاپن برگشت. سوزوكي با سه برادرش كوارتت سوزوكي را تشكيل داد و به اجراي كنسرت ميپرداخت و تدريس ميكرد.
در اين زمان او به راز تدريس به كودكان خردسال، دست يافت كه باعث تشكيل انستيتوي تعليم و تربيتي شد كه شهرت جهاني دارد.
نوشته هايي را كه در پيش رو داريم، حاصل زندگي توانمند و پربار او است. اين نوشته پرنسيب و فلسفه متد تعليم و تربيت سوزوكي را تفسير ميكند. متد سوزوكي آنچنان تاثير عميقي بر پروفسور كيلفورد كوك (Pro.Clifford Cook ) گذاشت كه باعث راه پيدا كردن او به كنسرواتوار Oberlin-College-Konservatorium شد

نوشته حاضر، ترجمه اي از اين كتاب است كه بوسيله روز ماري موللر و روجر روتر به زبان آلماني ترجمه شده و گيتي خسروي خواننده ايراني اپرا و مدرس آواز كه در تدريس از تفكر سوزوكي بهره مي برد آن را به زبان پارسي برگردانده است و پس از انتشار در سايت گفتگوي هارمونيك بصورت كتاب منتشر خواهد شد. 

 

 

استعداد يك اتفاق مادرزادي نيست
در دنياي امروز به نظر بسياري از انسانها مي رسد كه انسان بدون استعداد متولد ميشود و اين حقيقت تغييردادني نيست و اين را به حساب سرنوشتشان مي گذارند و همين گونه به زندگي ادامه مي دهند. بدون آنكه آنرا كامل مشاهده كنند و با جنبه هاي خوب آن هم آشنا بشوند. اين بزرگترين تراژدي انسان است؛ هر انساني با طبيعي ترين توانائي ها متولد مي شود. يك نوزاد براي ادامه حياط، خودش را با اطراف زندگيش وفق مي دهد. به اين جهت توانائي هاي مختلفي را كسب مي كند.
تجربيات سي ساله من هميشه به من ثابت كرده است، خيلي از كودكان در يك شرايط نا مطلوب و بازدارنده رشد ميكنند كه اين شرايط به آنها صدمه مي زند و معمولا انسان باور مي كنند كه اينگونه متولد شده اند.
بله، شما خودتان هم حتما اين باور را داريد. ولي اين يك اشتباه است. بوجود آمدن انسان غير سمپاتيك و نامطلوب حتما نتيجه تربيت غلط است! كسي كه در شرايطي نيست كه بتواند بطور منطقي كار كند، مطابق آن وضعيت هم تربيت مي شود. فكر مي كنم بيشتر كساني كه اين مطالب را مطالعه ميكنند با من هم عقيده هستند. يك چنين به اصطلاح سر نوشتي را ما نمي توانيم تكذيب كنيم، ما نفوذي بر پا گذاشتنمان به اين جهان نداريم و به همان اندازه هم دخالتي نمي توانيم داشته باشيم بر اينكه بالاخره دير يا زود بايد اين هستي را ترك كنيم. يك بار متولد شده ايم و بايد هم تا فرا رسيدن مرگمان به زندگيمان ادامه بدهيم.
به اين جهت يك سوال اجتناب ناپذير پيش مي آيد كه چگونه ما بايد زندگي كنيم. اگر استعدادهاي ما را كسي رشد نداده پس ما مجبوريم خودمان آنها را تربيت و رشد دهيم و بجاي اينكه فكر كنيم رويداد ناگواري در زندگي ما رخ داده، بايد ما تلاش كنيم كه از خودمان يك فرد خوب بسازيم. هيچ كس نبايد تسليم شود، هر انساني امكان اين را دارد كه خودش را كامل كند. به اين دلايل من اين كتاب را نوشته ام. در آن من گزارش ميدهم كه چگونه توانايي و استعداد يك انسان ميتواند پرورش پيدا كند و چگونه يك بچه متوسط در يك شرايط عالي انساني به يك موجود عالي موسيقيدان تغيير شكل ميدهد.
من به وسيله مثالهايي نشان ميدهم كه چگونه يك انساني كه معمولي است، مي شود به يك استعداد خوب و كسي كه متوسط است، مي شود به يك استعداد خارق العاده تبديل كرد. در اينجا خوانندگان به جواب سوالهايشان ميرسند. من مثالهايي از رويدادهاي خوب و از موفقيت تدريسهاي متد پرورش استعدادهاي ويولون نشان ميدهم.

يك درخت زنده جوانه ميدهد و بر روي شاخه هايش غنچه هاي زيبا و فراوان ظاهر مي شود و اين يكي از زيبايي هاي فوق العاده طبيعت است. انسان هم گمان ميكنم كه بايد زندگيش را مثل طبيعت هدايت كند و با خودش ميوه هايش را حمل كند. حقيقتا اگر اهداف انساني در جهت جستجوي عشق، حقيقت، پاكي و زيبايي نباشدف پس براي چيست و اين براي من تو و هر كس ديگري هم صدق ميكند. اگر اين كتاب ميتواند كمكي باشد در برابرش تواضع داشته باش كه من را در حد وصف ناشدني خوشبخت خواهد كرد.
تمام كودكان در ژاپن، به زبان ژاپني صحبت مي كنند!
اوه، نگاه كن بچه هاي ژاپني مي توانند همگي ژاپني صحبت كنند! اين فكر ناگهاني يكدفعه مرا به بهت و حيرت انداخت. واقعا تمام بچه هاي دنيا به زبان مادري خودشان به سادگي صحبت ميكنند. هر بچه ژاپني بدون استثناء بي زحمت به ژاپني صحبت ميكند. آيا اين نشاندهنده يك قابليت جالب توجه نيست؟
چگونه من ميتوانستم به خودم مسلط بشوم، تا اينكه خوشحالي خودم را در مورد اين شناخت به جهان فرياد نزنم؟! بچه هاي اوزاكا (Osaka) با لهجه سخت اوزاكايي صحبت مي كنند. ما تواناي اينكه لهجه توهوكو (Tohoku) را تقليد بكنيم نداريم اما بچه هاي توهوكو با اين لهجه صحبت مي كنند!

آيا اين يك توانايي جالب توجه نيست؟
هيچكس از اين مسئله در حيرت نيست و به نظر بديهي مي رسد؛ عموما مردم فكر مي كنند كه توانايي هايي كه بچه ها روزانه از خود نشان مي دهند كاملا طبيعي است. چيزي كه به شنوندگان من ارتباط پيدا ميكرد، اين بود كه نيمي از شنوندگانِ من حيرت زده بودند، بخاطر هيجانِ من و بنظر نيمي ديگر من ابله مي آمدم!
حقيقتا تشخيص من از اهميت و اعتبار بالايي برخوردار بود و به من نشان داد كه هر كودكي لياقت و شايستگي فوق العاده اي ميتواند از خود نشان بدهد، اگر كه يك متد تدريس درست وجود داشته باشد. همه اينها برميگردد به سي سال قبل كه من در آن زمان سي وسه يا چهار ساله بودم. در ادامه بسط و گسترش نظريه ام كه هر روز شديدا با آن روبرو بودم و در اين پژوهش در پي آن بودم كه براي اساس و بنياد اهداف زندگي ام راهي پيدا كنم.
اگر درست بياد داشته باشم، تقريبا سالهاي 1931 يا 1932 بود كه كنسرواتوار دربار، در يك كلاس كه غالبا از شاگردان درس ويولون بودند، پدري كه پسر چهار ساله اش را همراهي مي كرد با من در خانه اش ديدار كرد. اين جوان امروز يكي از موسيقيدانهاي معروف جهان است: توشيا اتو (Toshiya Eto)

چگونه متد ويلوني ميتوانست براي كودك چهارساله مناسب باشد؟ در اين مورد از صبح تا به شب فكر مي كردم.
كشف من بعد جواب مرا داد. در آن زمان من و سه برادرم تشكيل كوارتت سوزوكي را داده بوديم. يكي از روزها وقتي كه ما در منزل كوچكترين برادرم مشغول به تمرين بوديم، بسرعت صاعقه فكري از مغزم گذشت: كه چگونه؟ تمام كودكان ژاپني به زبان ژاپني تكلم مي كنند! وقتي همه كودكان به آساني ژاپني صحبت مي كنند، بايد يك رازي وجود داشته باشد و اين راز در حقيقت در نحوه تعليم و تربيت قرار دارد.
در حقيقت تمام كودكان دنيا بوسيله يك متد عالي تربيت مي شوند: يعني بوسيله زبان مادريشان! پس حالا چرا نبايد از اين متد براي توانايي ديگري استفاده كرد؟ به عقيده من، كشف جالب توجهي كرده بودم! اگر كودكي تمرين حساب خود را خوب حل نكند گفته مي شود كه داراي شعور پايين تر از حد متوسط است.
با وجود اين زبان سخت ژاپني را، يعني زبان مادريش را عالي صحبت ميكند. آيا نبايد به اين نكته فكر كرد؟ به عقيده من چنين كودكي نمي تواند شعورش پايين تر از حد متوسط باشد، فقط سيستم تعليمش اشتباه است. توانايي يا استعدادش در يك وضعيت درست و مناسبي پرورش پيدا نكرده. عجيب است كه تا بحال هيچكس به اين مسئله پي نبرده، اگر چه اين وضعيت بدون شك تمام انسانها را در تاريخ انساني در بر ميگيرد.

اين راز بزرگ، راز تربيت و پرورش استعداد و توانايي است
1) اگر امروزه در مدارس، پرورش را بر اساس متد زبان مادري دنبال مي كردند، نتايج عالي بدست آورده مي شد. سيستم هايي كه متد تعليم و تربيت امروزي را در دست دارند. مثلا گفته مي شود كه بچه اي با هوش و با استعداد متولد نشده است. ما چگونه مي توانيم براي خودمان توان عالي و استعداد بچه هاي ژاپني را در صحبت زبان مادريشان توصيف كنيم، اما اصلا در جستجوي يك متد يادگيري بهتر نيستيم؟
از اين گذشته اصلا يك بچه را از سن پنج يا شش سالگي در موردش قضاوت و بررسي مي كنند و اصلا كسي يا سيستمي وجود ندارد كه به اين فكر بي افتد كه كودكان چگونه در سالهاي پايين رشد و پرورش يافته اند. 2) تمام كودكاني كه خبره و مطلع رشد داده شده اند مي توانند به سطوح بالاي فرهنگ و معلومات دست پيدا كنند. اما اين رشد و رسيدگي بايد از زمان تولد شروع شود. بنظر من كليد اصلي تكامل امكانات بشري بايد از روز ازل زده شود!
وقتيكه از من خواسته شد كه توشيياي چهارساله را آموزش بدهم فقط يك فكر در سراسر وجود من جريان داشت: چگونه؟ ناگهان جرقه اي در سراسر وجود من زده شد، متد زبان مادري! متوجه شدم كه حاوي همه چيز است و تمام چيزهاي لازمه را دارد.
ضمنا در تمام سالهاي زندگيم سعي در متقاعد كردن انسانها دارم كه همه بچه ها ميتوانند خوب تربيت و پرورش داده بشوند. ساير كودكاني كه ديرتر ياد مي گيرند نبايد به حال خود رها بشوند. كشف مهيج من و نقطه شروع جستجوهاي من براي توانمندي هاي بشري آغاز شده بود. چه بر من گذشت؟

داستان در حدود چهارده يا اين پانزده سال قبل در يك فصل بهاري در شهر اودا (Ueda) در حوزه شينشو (Shinshu) اتفاق افتاد. شركت كنندگان پرورش استعدادها، در يك محيط مطبوع در خانه يكي از آشنايان به دور هم جمع شدند. بچه هاي خانم شيمادا و خانم كيوچي با ويلونهاي كوچكشان وارد شدند.
شخصي پيشنهاد داد، نمي خواهيم كمي موسيقي اجرا كنيم؟ و طبق عادت بچه ها شروع كردند قطعات مختلف را اونيسون براي ما اجرا كردند! روبروي من خانم كيوچي (Kiuchi) با نوزادش كه در بغل گرفته بود، نشسته بود و در جواب من كه پرسيده بودم نوزادتان چند وقتش است، گفت كه پا گذاشته است به پنج ماه.
آتسومي (Atsumi) خواهر شش ساله هيرومي (Hiromi) درآن زمانها هر روز كنسرتو، لامينور ويوالدي را تمرين ميكرد و هر روز هم علاوه بر آن، صفحه آنرا گوش ميكرد.
بدين ترتيب هر روز هيرومي از بدو تولد، بطور مداوم اين موسيقي را مي شنيد. من ميخواستم بدانم كه چه اثري در يك كودك پنج ماهه مشاهده مي شود و بعد توضيح دادم كه من مايلم كه مقداري ساز بزنم و بپا خاستم و با ويلونم در لحظه اي كه همه دراطراف من درسكوت بسر ميبردند، شروع كردم به اجراي منوئتي ازباخ. درهنگام اجرا من چشمانم را ازصورت هيرومي برنميداشتم.
صداي ساز واقعا براي كودك اطمينان بخش بود، درچشمانش درخشش عجيبي ديده ميشد، در هنگام شنيدن قطعه براي اولين بار سراپا گوش بود.
كمي بعد منوئت را تغيير دادم به كنسرتو لامينور ويوالدي همان قطعه اي را كه هيرومي (Hiromi) هر روز در خانه نواخته بود و شنيده شده بود، هنوز به ندرت چند نت از اثر را شروع به نواختن نكرده بودم كه اتفاق عجيبي افتاد.هيرومي (Hiromi) از لحظه اي به لحظه ديگر تغيير ميكرد. او لبخند ميزد، چشمانش ميدرخشيد و همينطور چرخ ميزد و صورت خوشحال خود را به طرف مادر ميچرخاند كه در آغوشش جا گرفته بود!
بين اين موزيك من، بدون شك دلش مي خواست بگويد و به سرعت صورتش را دوباره بطرف من چرخاند و بدن كوچك پر حركش را قشنگ توي تاكت به اينطرف و آنطرف حركت ميداد. اين نوزاد پنج ماهه ميخواست بدون شك به مادرش چيزي بگويد. بزودي صورتش را دوباره بطرف من چرخاند و بدن كوچك و پر حركتش را به هر طرفي ميچرخاند.
اين كودك پنج ماهه نشان داد كه ملودي لا بمل كنسرتو ويوالدي را شناخته. با چنين شرايط و وضعيتي يك شيرخواره بدون اراده از شرايط اطرافش با شور و اشتياق و توجه كامل از اطراف خود، چيزهائي را كه مي بيند و مي شنود كسب مي كند.

مي شود همان وضع را هم براي بذر و دانه گفت كه قبلا مقايسه كرديم و شرايط رشدش را توضيح داديم. اين چيزي هست كه شخصيت كودك شيرخواره را شكل و فرم ميدهد، اين چيزي است كه در مشاهداتم بسيار اهميت دارد. از طرف ديگر يك واقعه ترسناك وجود دارد، اينكه فقط كلمات و موزيك نيست كه از محيط و اطراف ميگيرند بلكه هر چيز ديگر را هم مي گيرند!
چهار سال بعد در شهر ماتسوموتو (Matsumoto) يك كنسرت بزرگ تشكيل شد. بر روي صحنه صد و پنجاه كودك با ويلن هاي كوچكشان ايستاده بودند و كنسرتو لا بمل ويوالدي را به اجرا در آوردند.
پرسيدم، اين دختر چهار پنج ساله كيست كه در وسط رديف اول ايستاده؟ اين بچه با قلب و روح، خودش را به دست ساز سپرده بود و رفتار و آداب صحنه اش عالي و ممتاز بود و بطور غير قابل وصفي سرا پا خوشبخت غرق در موسيقي بود. اين كودك هيرومي از شهر يوادا بود! اوه بله همان بچه است، حقيقتا من برگشتم به گذشته به آن بچه شيرخواره پنج ماهه كه در تعليم و پرورش طبيعيش به چه شاديها كه دست نيافته و حالا استعدادش چه خوب پرورش يافته بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)