اشعار کودکانه (24)
مادربزرگ
مادربزرگ
وقتي اومد
خسته بود
چار قدش و
دور سرش
بسته بود
صداي كفشش كه اومد
دويدم
دور گُلاي دامنش
پريدم
بوسه زدم روي لُپاش
تموم شدن خستگي هاش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی
مادربزرگ
مادربزرگ
وقتي اومد
خسته بود
چار قدش و
دور سرش
بسته بود
صداي كفشش كه اومد
دويدم
دور گُلاي دامنش
پريدم
بوسه زدم روي لُپاش
تموم شدن خستگي هاش