آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

پاداش بهشتی من

اشعار کودکانه (19)

1391/4/22 23:15
نویسنده : مریم
672 بازدید
اشتراک گذاری

یه ماهی و یه اردک 
توی یه حوض کوچک 
با هم شنا میکردن سر و صدا میکردن
وقتی که ما رو دیدن حیوونیها ترسیدن 
ماهیه رفت توی اب اردک پرید تو افتاب

------------
معلم عزیز و مهربونم /قدر تموم حرفاتو میدونم
کلید باغ رو شنایی تویی/ تویی تویی خورشید آسمونم 
توی کلاس وقتی که پا میزاری /دنیایی از مهر و وفا میکاری 

--------------

نهال سیبی داشتم / تو با غچه اونو کاشتم 
باد اومد و تاپش داد / ابر اومد و آبش داد
شب اومد و خوابش کرد / روز اومد بیدارش کرد 
برف اومد و سرد شد / پیراهنش زرد شد 
بهار که از راه رسید / درخت سیبم رو دید
بهار به او عیدی داد /اگر که گفتی چی داد؟
سبزه داد
------------

اتل متل یه مورچه ................ قدم می زد تو کوچه
اومد یه کفش ولگرد............... پای اونو لگد کرد
مورچه پا شکسته ............... راه نمی ره نشسته
با برگی پاشو بسته................. نمی تونه کار کنه
دونه هارو بار کنه ................. تو لونه انبار کنه
مورچه جونم تو ماهی............. عیب نداره سیاهی 
خوب بشه پات الهی
ای مورچه ناز نازی

----------------

سيب خوشمزه

هاهاها هوهوهو

باد آمد بادآمد
درباغ سيب ما
شادآمد شادآمد

اين شاخه آن شاخه

لرزيد از دست باد
يك سيب خوش مزه
درجوي آب افتاد

آب آن را شُرشُرشُر

باخود تا صحرا برد
يك گاو خال خالي
آن را بو كرد و خورد
---------------
آهويی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم
دوريش برام مشکله کاشکی اونو می بستم

ای خدا چی کار کنم آهو مو پيدا کنم

ای خدا چی کار کنم آهو مو پيدا کنم

وای چکنم وای چکنم کجا اونو پيدا کنم

کاشکی اونو می بستم 

کاشکی اونو می بستم


 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)